جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۱

بر سر مات اگر گذر باشد

از من بی دلت خبر باشد

ایمن از داد دادخواه مشو

ناله ام را مگر اثر باشد

گرچه بی عقل و دانش و خردم

درس عشق توأم زبر باشد

به سر کویت ار فرود آید

دل در آنجا کیش سفر باشد

از غم روزگار هجرانت

دیده پر اشک و رخ چو زر باشد

گر درآیی ز در مرا چون سرو

به نثار توأم گهر باشد

گوهری از دو دیده ی مهجور

که تو را زان گهر کمر باشد

به امیدی که در جهان او را

میل این خسته دل مگر باشد