بوی مهرت به مشام من شیدا نرسد
گنج وصل تو به هر بی سر و بی پا نرسد
حاکمی گر بکشی بنده و گر بنوازی
منع در مصلحت شاه گدا را نرسد
راستی سرو سهی گرچه به قد مینازد
لیک با قدّ تواَش دعوی بالا نرسد
من بی دل چه کنم چون ز تو دور افتادم
آه اگر وامق بیچاره به عذرا نرسد
تا کیاَم وعده فردا دهی امروز برآر
کام بیچاره مبادا که به فردا نرسد
به تمنّای سر زلف تو جان داد دلم
آه اگر دست و دل من به تمنّا نرسد
نیست امّید بر احوال جهانم که جهان
آخرالامر به وصل تو رسد یا نرسد