جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۸

کجا دل در غمت آرام گیرد

کجا با درد تو درمان پذیرد

گرش لطفت بگیرد دست و میلی

کجا از عشق تو یک دم گزیرد

روا داری که مسکینی غریبی

به درد عشق تو از غم بمیرد

چرا لطف تو دست ناتوانی

به وصل خویشتن یک دم نگیرد

گرم از وصل ننوازی زمانی

یقین کاندر جهان طوفان بگیرد