جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۷

صبا بویی ز تو سوی من آورد

جزاک الله که جانم با تن آورد

ز تیغ غمزه ات آهوی وحشی

خراج چشم تو بر گردن آورد

رخت را مه نمی گویم که مه را

شعاع روی تو در خرمن آورد

گریبان مرادم دست بگرفت

که با لطف تو پا در دامن آورد

شرار آتشین این دل تنگ

خلافی در وجود آهن آورد

هوای کوی آن مه روی ما را

دگرباره به سوی مأمن آورد

نمی دانم چه بویست این مگر باد

پیامی از جهان سوی من آورد