دل ز ما برد و قصد جانم کرد
قصد این جان ناتوانم کرد
عشق روی تو ای بت سیمین
در همه شهر داستانم کرد
خون دل را ز راه دیده بسی
آن دو دیده بر آستانم کرد
دل محزون ز دوستان بربود
گوش بر قول دشمنانم کرد
غیر نوش لب شکربارت
هرچه خوردم همه زیانم کرد
شکر الطاف او کنم شب و روز
که ثنای تو در زبانم کرد
کام جان مرا نداد شبی
نیک بدنام در جهانم کرد