مسکین دلم به کوی غمت تا گذار کرد
بسیار با خیال رخت کارزار کرد
تا دیده دید ماه جمال تو هر شبی
از دست جور عشق تو دستم نگار کرد
تا با گل رخ تو گرفتهست انس دل
بس ناله در فراق رخت چون هزار کرد
حور و قصور بر دل ما عرضه کردهاند
از آن میانه کوی تو را اختیار کرد
از شدّت فراق تو ای نور دیدهام
در دیده بین که روی جهان لاله زار کرد
نگشود هیچ کار من از انتظار دوست
چون خاک راه دوست مرا خاکسار کرد
لاف از وفا و عهد تو بسیار میزنم
پیش رقیب باز مرا شرمسار کرد