جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۴

در چشم ما خیال رخش تا گذار کرد

خورشید و ماه را بر ما شرمسار کرد

تا روی او به گلشن مقصود جلوه داد

گلها و لاله ها به چمن جمله خوار کرد

از اعتدال قامت او سرو شد خجل

تا قد سرکش تو به بستان گذار کرد

باری شکوفه بد ز در مها سفید و سرخ

از باد صبحدم همه بر وی نثار کرد

نرگس چو چشم شوخ تو مخمور و ناتوان

گویی به یاد لعل تو دفع خمار کرد

از من مدار مرهم الطاف خود دریغ

کز حد برون زمانه مرا دل فگار کرد

با آنکه عشق دوست مرا آبرو ببرد

خاک درت دلم ز جهان اعتبار کرد