سحرگهان سوی بستان گذار باید کرد
تفرّجی به جهان در بهار باید کرد
نظر به قدرت بیچون وی چگونه به جان
به چشم هوش در این لالهزار باید کرد
که گل ز خار برآورد و لاله را از خاک
نظر به صانع پروردگار باید کرد
صبور باش به دردش دلا و دم درکش
نظر به حالت این روزگار باید کرد
نگار چون که به دستم نیامد از هجران
رخم به خون دو دیده نگار باید کرد
چو صبح وصل تو بر ما نمیشود طالع
شب فراق تو تا کی شمار باید کرد
مگر که نوبت وصلش به ما رسد هیهات
گذشت عمر و هنوز انتظار باید کرد
به دامن تو چو دستم نمیرسد چه کنم
دل حزین به دعا اختصار باید کرد
چو چشم مست تو گشتیم بی خبر جانا
کزان دو لعل تو دفع خمار باید کرد