جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۳

آن بنده که جز تو کس ندارد

جز بندگیت هوس ندارد

رنجور فراقت ای دلارام

جز یک نفس از نفس ندارد

در راه تو شاه باز عشقست

اندیشه ز خرمگس ندارد

آن بلبل دل که پای بندست

چون بانگ در این قفس ندارد

بیچاره کسی که غرق دریاست

کاو راه ز پیش و پس ندارد

فریاد غم دل جهان رس

کاین بنده بجز تو کس ندارد

مسکین دل من محیط عشقست

واندیشه ز بار خس ندارد