جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۰

اگر کسی خبری زان نگار باز آرد

به جان تو که جهانی بر او نیاز آرد

صبا اگر گذری می کنی به دلبر من

بگو که خاطر من بیش از این نیازارد

دل ضعیف من ار سوخت در غمش چه عجب

مگر که لطف تو چنگ دلم به ساز آرد

چو عود سوخته ام در فراق تو جانا

که آتش غم تو سنگ در گداز آرد

اگر تو میل سوی ما کنی نباشد دور

چرا که سایه به ما نیز سرو ناز آرد

هلال ابروی خود را اگر دهد جلوه

هزار عاشق سرگشته در نماز آرد

دل ضعیف به چنگال عشقت آوردم

کسی کبوتر وحشی به چنگِ باز آرد

نماز بی سر و پایی چه در حساب آید

جهان نیاز برت در شب دراز آرد

ز گریه کرد مرا فاش رازم ای دیده

کسی تو را به جهان در محل راز آرد