جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۷

دلم هجر تو یارا برنتابد

فراقت سنگ خارا برنتابد

مکن بر وعده ام زین بیش دلشاد

کزین پس دل مدارا برنتابد

مزن زین بیش بر دل تیغ هجرم

که از دستت نگارا برنتابد

به جان آمد دلم از جور زین بیش

ستم از تو خدا را برنتابد

تو جوری می کنی بر من ز حد بیش

دلم زین بیش یارا برنتابد

نهان می کن دلا اسرار عشقش

که رازش آشکارا برنتابد