چرا به کار من ای جان وفا نکردی هیچ
به حال خسته دلان جز جفا نکردی هیچ
چرا ز لعل لب آبدار خود کامم
شبی ز روی ارادت روا نکردی هیچ
طبیب درد منی راست گو که از چه سبب
ز روز وصل دلم را دوا نکردی هیچ
به لطف با همه کس در میان و بس شادان
به بخت ما بجز از ماجرا نکردی هیچ
بسی خطاب کشیدم ز روز هجرانت
به وصل ما تو به غیر از خطا نکردی هیچ
چو سرو ناز خرامیده ای میان چمن
نظر ز روی عنایت به ما نکردی هیچ
تو پادشاه جهانی و من گدای غریب
ترحمی ز چه رو بر گدا نکردی هیچ