جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۵

چرا با ما چنینی بی عنایت

مکن جوری به جانم بی نهایت

ز حد بگذشت جانا جور بر من

جفا را نیز باشد حد و غایت

گناهی جز وفاداری ندارم

ستان از من بدین معنی جفایت

تویی شاه جهان از روی رحمت

نظر فرما خدا را بر گدایت

گرم بر جان دهی فرمان روانست

چه گونه سرکشم از حکم و رایت

به جان آمد دل من از جفاها

بگو تا کی کشم جور از برایت

گرم یک شب به لطف از در درآیی

کنم جان و جهان ایثار پایت