ناامیدم مکن ز درگاهت
که چو من نیست بنده ی راهت
جان فدای رخ تو خواهم کرد
گر به خون منست دلخواهت
بر لب آمد ز روز هجرم جان
وز شب غم فزای تن کاهت
اعجمی عشق او ز غیب رسید
ور نه ای دل نبود آگاهت
گر بپرسد تو را ز درد فراق
بنما رنگ روی چون کاهت
ور نگیرد ز وصل دستت را
برسد هم به دامنش آهت
در جهان غم مخور که از سر صدق
جان صاحب دلانست همراهت