جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸

دلا چه چاره که یارم ز دست خواهد رفت

قدی چو سرو و چنارم ز دست خواهد رفت

بسی به پای هوس گشتم و ندیده رخش

یقین شدم که نگارم ز دست خواهد رفت

بدون گل ز سرابوستان جان باری

بتر که بلبل زارم ز دست خواهد رفت

تو شاه بازی و صیدت به خیل می افتد

من ضعیف نگارم ز دست خواهد رفت

چوپای حسرتم ای دل به خاک غربت ماند

فغان که یار و دیارم ز دست خواهد رفت

اگر به کلبه ی احزان ما دهد تشریف

یقین که جان به نثارم ز دست خواهد رفت

تو کارساز جهانی بساز کار مرا

به لطف خویش که کارم ز دست خواهد رفت