تا دلم روی چو ماهت را بدید از دست رفت
زلف مشکینش دل مسکین ما بشکست رفت
تا کمانداران ابرویش دل از دستم ببرد
چارهای دیگر ندارم چونکه تیر از شست رفت
زینهار ای دل ز تیر چشم مستش گوشه گیر
هرکه هشیارست میدانم ز پیش مست رفت
گرچه من از عهده عشقش نمیآیم برون
آن نگار شوخ دیده عهد با ما بست رفت
گفتمش دستم شبی از وصل جان پرور بگیر
داد او انتظارم تا نگار از دست رفت