دل دیوانه ی من در غم تو شیداییست
دیده در کوی خیال تو جهان پیماییست
دل ربودی و به جان نیز طمع می داری
راستی با تو چه گوییم که خوش یغماییست
دل من در خم گیسوت گرفتار شدست
مگرش با سر و زلف تو دگر سوداییست
لعل دلجوی تو را حلقه به گوشیست مگر
سنبل زلف تو را مشک سیه لالاییست
گر دلت آب روان جوید و جایی روشن
طرف دیده ما جوی که روشن جاییست
خلق گویند که ترک غم آن ترک بگوی
چون کنم ترک چنان ترک که بی همتاییست
گر من افتاده ی بالای تو گشتم غم نیست
هر نشیبی که تو بینی عقبش بالاییست
خون دل ریخت به نوک مژه ام ترک خطا
می کند عربده با من به جهان رسواییست
روضه ی جان جهان خاک سر کوی تو باد
ای که از کوی تو فردوس برین مأواییست