بر من خسته ز هجران چه جفاهاست که نیست
بر دل من ز فراقت چه بلاهاست که نیست
چشم سرمست تو ترک است و خطایی باشد
با من خسته اش ای جان چه خطاهاست که نیست
۳
چه وفاها که نکردم به غم عشق و ز تو
به من دلشده آخر چه جفاهاست که نیست
در صبوح رخ و در شام سر زلف بتان
وز دهان من مسکین چه دعاهاست که نیست
چه بگویم که در اوصاف گل رخسارت
بلبلان را به زبان در، چه ثناهاست که نیست
۶
چه جفاهاست که بر من نرسید از غم تو
در دل غم زده ی ما چه وفاهاست که نیست
در هوایت ز هوس گرد جهان می گردم
در سر من ز وصالت چه هواهاست که نیست