چون تماشاگه جان غیر سر کوی تو نیست
دلبرا صبر و شکیباییم از روی تو نیست
سجده گاه دل عشاق چو در وقت نیاز
راز گویند بجز طاق دو ابروی تو نیست
دل سرگشته ما را که نشان خواهد داد
بس عجب باشد اگر در شکن موی تو نیست
بوی عنبر به مشامم برسانید صبا
نیک دانم که بجز نکهت گیسوی تو نیست
عنبر و مشک و گل و یاسمن و بوی عبیر
همه دیدیم ولی چون نفس و بوی تو نیست
با وجود چو تو سرو چمنی در جلوه
آدمی نیست که او میل دلش سوی تو نیست
عاقبت مرغ دل از سیر جهان بازآمد
زانکه مأواگه او غیر سر کوی تو نیست