جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

مرا جز عشق تو در سر هوس نیست

مرا از دیدن روی تو بس نیست

ترا گر هست بر جایم بسی یار

به جان تو که ما را جز تو کس نیست

به فریاد دل مسکین ما رس

که جز لطف توام فریادرس نیست

به پای صبر تا کی پاس دارم

چو بر وصلت جهان را دست رس نیست

گرت بر دل گذر یابم چه نقصان

که عاری بحر عمان را ز خس نیست

هوای کوی وصلت بس بلندست

جز این بازِ دل ما را هوس نیست

به روز هجرت ای چشم جهان بین

چو جیحونِ دو چشم ما ارس نیست