جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

گر ز حال زار مسکینان بپرسی دور نیست

گرچه دلبر را غم حال من مهجور نیست

ای طبیب درد من آخر چرا از روی لطف

یک زمانت در جهان پروای این رنجور نیست

بی رخت صبرم میسّر نیست جانا چون کنم

چون درین عالم کسی مانند تو منظور نیست

در سرابستان جنّت بلکه در فردوس نیز

مثل تو ای نور چشمم در جهان یک حور نیست

عاشقان روی تو گرچه ز حد بیرون بود

لیکن اندر صادقی مانند من مشهور نیست

بنده ی جانی بود بسیار او را در جهان

هیچکس را حالتی چون حالت منصور نیست

کعبه ی مقصود ما را گر رهی باشد مخوف

تشنگان وصل او را راه چندان دور نیست

بوستان پر غلغل چنگست و عود و نای و رود

موسم گل در سرابستان یکی مستور نیست

هیچ می دانی که چون رخسار شهرآرای تو

در جهان بین جهان ای نور دیده نور نیست