جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

در جهان بر جان من جز درد نیست

همدمم جز درد و آه سرد نیست

بیش از این در عشق روی تو مرا

صبر مهجوری و خواب و خورد نیست

من نگردانم سر از پیمان دوست

هر که از عهدش بگردد مرد نیست

بار بسیارست بر من رحمت آر

بیش از اینم هجر تو در خورد نیست

کی رسد در کام دل آنکس که او

چون من از شادی دوران فرد نیست

روی زرد من گواه عشق تست

نیست عاشق آنکه رویش زرد نیست

از جهان بر دل غباری گر نشست

از تو باری بر دل او گرد نیست