جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱

دلا با عشق اگر سازی عجب نیست

وگر در عشق سر بازی عجب نیست

چو جان دارم من اندر مهربانی

اگر با ما تو در سازی عجب نیست

اگرچه در گلستان سرو نازی

به بالایت اگر نازی عجب نیست

اگر با بنده در سازی خدا را

چه باشد از تو دمسازی عجب نیست

تو سلطانی و شاهانت غلامند

به لطفم گر تو بنوازی عجب نیست

کبوتروار صید عشق گشتم

ز مرغ عشق شهبازی عجب نیست

به دل گفتم گرفتاری به زلفش

به بندش گفت جان بازی عجب نیست

ز تاب روی آن خورشید پیکر

اگر چون موم بگدازی عجب نیست

صبا گر حال من گویی به یارم

جهان را محرم رازی عجب نیست