مرا جان پای بند مهر یاریست
دلم آشفتهٔ زلف نگاریست
چو آن گلدستهٔ من رفت از دست
ز غم درپای جانم زخم خاریست
به رقص آمد سهی سرو گل اندام
محقّر جان ما بر وی نثاریست
به جان تو که از مستی چشمت
دلم را دایماً در سر خماریست
به وصل تو که در هجرانت ای دوست
مرا بر دل ز جانم سخت باریست
مرا گفتی جهان خود در چه کاری؟
مرا غیر از غم عشق تو کاریست؟
مرا عشق رخ آن ترک مه روی
نه امروزست کاین بس روزگاریست