جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

مقصود جهان از دو جهان وصل نگاریست

ورنی به جهانم بجز این کار چه کاریست

بازآی که روشن شودم دیده به رویت

کز هجر تو بر مردمک دیده غباریست

ای دوست مپندار که ما را شب هجران

بی روی دلارای تو خوابی و قراریست

بی مار میسّر نشود گنج و ز گلزار

دیدی تو گلی تازه که بی صحبت خاریست

زین بیش میازار دل خسته ی ما را

ای دوست که آزار دل خسته نه کاریست

منصور انا الحق زد و بر دار زدندش

ای دیده در او بنگر و بنگر که چه داریست

مشتاق تو بسیار و هوادار تو بی حد

در زمره ی عشاق، جهان در چه شماریست