جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

دلا در جهان شادمانی کمست

نصیب تو باری ز عالم غمست

مخور غم برو بیش از این شاد باش

که کار جهان سر به سر یک دمست

غم دل بگو با که گویم دمی

به جز باد کاو پیش تو محرمست

چو محراب ابروی تو پشت دل

ز بار فراق تو دایم خمست

اگر یادت از من نیامد دمی

غم دوست باری مرا همدمست

دل خسته ی من ز درد فراق

چو زلفت پراکنده و درهمست

نگشتم به سور وصال تو شاد

ز هجران رویت مرا ماتمست

گذاری به ما گر کنی دور نیست

کز آب دو چشمم جهان در نمست