جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

ترک وصل یار گفتن مشکلست

درد عشقش را نهفتن مشکلست

سهل باشد پیش ما جور رقیب

از سر کوی تو رفتن مشکلست

دولت وصل تو را نایافته

طعنه ی دشمن شنفتن مشکلست

در غم هجرش به الماس مژه

درّ چشم خویش سفتن مشکلست

وقت گل در بوستان شب تا به روز

با غم دلدار خفتن مشکلست

بر زبان سرّ غم عشقش میار

کاین گهر در بحر سفتن مشکلست