جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

در چشم ما خیال سهی سرو بس خوشست

قد صنوبرش بر ما خوب و دلکشست

بر یاد آن دو روی چو گلنار و لعل لب

همچون سپند جان جهانی بر آتشست

آن ترک نیمه مست چه خوردست گوییا

کز باده هر دو نرگس او مست و سر خوشست

زلف تو را چه بود که از باد صبحدم

دایم چو خاطر من مسکین مشوّش است

ما سر نهاده در قدم آن صنم به راه

سرو قدش کشیده به هر جا و سرکشست

روزی ز زلف دوست نسیمی به دل رسید

جان جهان هنوز از آن بوی در غشست

از دست روز هجر تو این نور چشم من

دست دلم ز خون دو دیده منقّشست