جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

عجبست از نگار ما عجبست

مهر از آن یار بی وفا عجبست

گرچه هست او طبیب مشتاقان

درد ما را دوا از او عجبست

گرچه محتاج روز وصل شدم

حاجتم گر کند روا عجبست

آن سهی سرو در سرابستان

گر کند میل سوی ما عجبست

گنهم چیست جز وفاداری

بر دلم آن همه جفا عجبست

من خطایی نکرده ام باری

نظر دوست بر خطا عجبست

اینکه با ما نمی کند هرگز

آن بت سنگ دل صفا عجبست

پادشاه جهان ز خودرایی

گر کند رحم بر گدا عجبست

گر ز خان وصال خود بویی

بفرستد به بی نوا عجبست