آن ماه اگر فرو کشد از روی خود نقاب
از شرم روش خون چکد از روی آفتاب
بیدار بخت تست ولیکن به چشم ما
ای دوست از چه روی ببستهست راه خواب
بازآ که از فراق رخ دلفریب تو
خون میرود ز دیدهٔ جانم به جای آب
پیش لب چو آب حیات تو عاشقان
از دل کنند آتش و از سینهها کباب
بر باد دادهای تو چو خاکم ز عشق خویش
آبم ببردهای تو از آن آتش مذاب
خوی میچکد ز عارض چون یاسمن تو را
گل چون عرق کند بچکد زو به دم گلاب
در خواب دولت شب وصلم نمودهاند
تشنه ز حسرت آب تصوّر کند سراب
چون زلف سرکشت دگرم تاب میدهی
زین بیش دلبرا ز من خسته سرمتاب
از غمزههای مست خود ای نور دیدهام
کردی چو چشم خویش جهان سر به سر خراب