قد تو سر کشد از جمله سرو بستانها
رخ تو طعنه زند بر گل گلستانها
کشید سر ز من خستهدل چو سرو روان
ببرد دل ز برم آن صنم به دستانها
صبوح روی تو خورشید عالمآرای است
رخ چو ماه تو شمع همه شبستانها
به روی چون گل خود صبحدم نمیشنوی
خروش بلبل و بانگ هزار دستانها
وزید باد بهاری جهان منوّر شد
نمیکشد دلم الّا به سوی بستانها
بهار و لاله و گل چون دمید در بستان
جمال طلعت زیبای تو شکست آنها
مرا که سیب زنخدان تو علاج دلست
کجا برم به جهان جمله بار بستانها