جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

عشقبازی‌ست کنون با رخ تو پیشهٔ ما

از سر لطف نگارا بکن اندیشهٔ ما

رهروان ره عشقیم و بیابان فراق

از لب لعل خدا را تو بده توشهٔ ما

۳

ماه شبگرد من آن جان جهان پیمایم

بانگ در داد که زنهار مچین خوشهٔ ما

سرو جانی تو بیا بر سر و جانم بنشین

چون سرایی‌ست یقین خوش بود این گوشهٔ ما

گلبن وصل تو با شحنهٔ هجران می‌گفت

لطف فرما و مکن از دو جهان ریشهٔ ما

۶

گفتم اندیشه وصلی بکن آخر گفتا

بازگردد ز حیا شیر نر از بیشهٔ ما

باشدم سرو صفت راست ثبات قدمی

دلبرا در دو جهان نیست جز این پیشهٔ ما