اگر اقبال باشد یاور ما
دهد داد ضعیفان داور ما
نماند این شب دیجور باری
برآید آفتاب خاور ما
چه باشد گر به دست آری نگارا
ز روی لطف یک دم خاطر ما
به هر ساعت ز یادت باد سردی
برآید از دل چون آذر ما
مسلمانان مگر ما را بزایید
برای روز هجران مادر ما
به دل می برنیایم، این بلا بین
از این دل تا چه آید بر سر ما
جوابم داد دلبر گفت در دام
فتادی از دو زلف کافر ما
به کویش گر روم فی الحال گوید
چو حلقه چند باشی بر در ما