اوصاف تو کردیم همه ورد زبان را
بر مهر تو کردیم سراسر دل و جان را
از دیده مرا آب روانست ز مهرت
هم در سر مهر تو کنم روح و روان را
گر وی نظری افکند از مهر به حالم
چون ذرّه به عیوق رساند دو جهان را
دانی سر و جان در ره عشقت که فدا کرد؟
آن کس که نترسید چنین سود و زیان را
راهیست خطرناک درین بادیه رفتن
لیکن خطری نیست درین راهروان را
آنست که دل بردن ما پیش تو سهلست
اینست که دلداده پسندد همه آن را
آوخ که بمردیم درین درد و کسی نیست
کز لطف دوایی کند این درد نهان را
گر بگذرد از روی تلطّف بر ما دوست
در دیده کنم جای چنان سرو روان را
هرکس که دو ابروی تو با غمزه ی خون ریز
بیند بکند جان سپر آن تیر و کمان را
انگشت تحیر بگزم چون که ببینم
از قدرت معبود جهان ماه رخان را