همین تا از نگاهی بیقرارم میتوان کردن
ز وصل خویش فکری هم به حالم میتوان کردن
سگانش را نکرد از الفت من منع پنداری
نمیداند چه سان بیاعتبارم میتوان کردن
چنین کز من ز خلف وعده داری شرم ار یک ره
وفای وعده چون خود شرمسارم میتوان کردن
ز کشتن کردیم گر ای جفاجو ناامید از خود
به زخم ناوکی امیدوارم میتوان کردن
دلا گیرم در آهت نیست تأثیر از شرار آن
نه آخر چارهٔ شبهای تارم میتوان کردن
توان کردن از آن لب عقده هم باز از کارم
اگر صد عقده از زلفت به کارم میتوان کردن
غم عشق اختیاری نیست لیک از مژده وصلی
علاج گریهٔ بیاختیارم میتوان کردن
به جز کشتن که آن هم غایت مقصود من باشد
بگو ای بیوفا دیگر چه کارم میتوان کردن؟
شدم راضی به هر دردی (سحاب) اکنون که دانستم
گرفتار بلای هجر یارم میتوان کردن