سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

گل گلزار گر از آب وگل آید بیرون

گل مهر تو ز گلزار دل آید بیرون

سر که امروز به تیغ تو نیفتد بر خاک

به که از خاک به فردا خجل آید بیرون

لحظه ای فرصت دیدن ندهد قطره اشک

بسکه از دیده به هم متصل آید بیرون

ننگ از آمیزشت ای غیر گرش نیست چرا

چون به بزم تو رود منفعل آید بیرون

آب جو دارد اگر خاصیت اشک مرا

سرو باید چو قدت معتدل آید بیرون

بی تو بس خون دل از دیده فرو ریخت کنون

قطره ی اشک بصد خون دل آید بیرون

دل که شاد است به عهد تو در آن کو چو (سحاب)

اگر از کوی تو پیمان گسل آید بیرون