پنهان ز مدعی به کناری گرفتهایم
آن زلف بیقرار و قراری گرفتهایم
در زلفش از رقیب نهان کردهایم رخ
برقع به روز از شب تاری گرفتهایم
دانی بتان چه روز بدانند قدر ما؟
روزی که هر یکی پی کاری گرفتهایم
صافیم همچو آیینه با او ولی خطش
تا سر زد از عذار غباری گرفتهایم
نقد دلی و جانی ازین پیش داشتیم
بوسی ز لعل او دو سه باری گرفتهایم
مایل به شادی دل غمناک نیستیم
از بس که خو به ناله و زاری گرفتهایم
آوردهایم دلبر دیگر از او به دست
یاری دگر به یاریِ یاری گرفتهایم
با خود غزال دیگر از او کرده ایم رام
از دام او (سحاب) شکاری گرفتهایم