سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

باز بر درگهت ای مایهٔ ناز آمده‌ام

خشمگین رفته به صد عجز و نیاز آمده‌ام

رفتن از رشک رقیب آمدن از غایت شوق

بارها رفته‌ام از آن در و بازآمده‌ام

کرده‌ام طی به امید ره شوقت رحمی

که از آن مرحلهٔ دور و دراز آمده‌ام

در عیارم نتوان گفت که مانده است غشی

بس که در بوتهٔ حرمان به گداز آمده‌ام

این هم از شعبدهٔ او که درین کو به پناه

از جفای فلک شعبده‌باز آمده‌ام

گرنه بیگانه شماریم چرا در نظرت

آشنا ای بت بیگانه‌نواز آمده‌ام

بلبل‌آسا دگر از این غزل تازه (سحاب)

در گلستان سخن نغمه طراز آمده‌ام