سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

دل که پیش دوست گوید خون شدم

من کزو دورم چه گویم چون شدم

چون کمر بر قتلشان بستی چه شد؟

کز شمار عاشقان بیرون شدم

از دل ناکام و جان نامراد

بر مراد خاطر گردون شدم

از جنون عشق لیلی طلعتی

عاقبت سرگشته چون مجنون شدم

باشدم صد فتنه در جان تا به جان

چشم فتان تو را مفتون شدم

کار تا با این جفا کاران فتاد

از جفای آسمان ممنون شدم