سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

خسروا صحن فلک ساحت میدان تو باد

گردش گوی خور از لطمهٔ چوگان تو باد

نرسد پای وجودت چو بر اقلیم وجوب

برتر از کون و مکان عالم امکان تو باد

در حریم حرم عیش و طرب مهر و سپهر

دایم این مجمر و آن مجمره گردان تو باد

ماه از شمع وثاق تو پی کسب ضیا

همچو شمع فلک از شمسه ی ایوان تو باد

آب سرچشمه ی حیوان چو بود خاک درت

خضر لب تشنه ی سرچشمه ی حیوان تو باد

نه فلک در صدف آید به محیط کرمت

هر یکی پر گهر از قطره ی احسان تو باد

گلشن عیش بود بزم می و روی نگار

ز آن دو گلشن گل مقصود به دامان تو باد