زین الم در دم مرگم المی بیش نباشد
گر تو را بینم و از عمر دمی بیش نباشد
نبود قوت رفتار به پای طلب من
ورنه تا منزل جانان قدمی بیش نباشد
سهل باشد که بر آری تو تمنای دلی را
کآرزویش ز تو جز لطف کمی بیش نباشد
نقطه ی لعل لبت را نبود هیچ وجودی
یا وجودیست که هیچ از عدمی بیش نباشد
نقد جانیست مرا در کف و دردا که بهایش
بر خوبان جهان از درمی بیش نباشد
کی تلافی شب هجر کند روز وصالش
کآن ز عمریست فزون این ز دمی بیش نباشد
با (سحابم) نبود میل ستم گفتی ازین پس
زانکه دانی که به او زین ستمی بیش نباشد