اسرار عاشقی ز دلی آشکار شد
کآگه ز شوق ناله ی بی اختیار شد
نه منع پاسبان و نه آزار مدعی
فارغ کسی که خاک سر کوی یار شد
شادم که خاک کوی تو بر سر کسی نکرد
تا بر ره تو دیده ی من اشکبار شد
رفتم چنان ز بوی گل از خود که نیستم
آگه که کی گذشت خزان کی بهار شد
چندان شده است مایل خون ریختن کزو
صید دل (سحاب) هم امیدوار شد