سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

آنرا که درد عشق تو ره یافت در مزاج

مرگ است یا وصال یکی زین دواَش علاج

در ملک حسن و ملک ملاحت تو آن شهی

کالحق سزد اگر دهدت شاه مصر باج

ماهی تو وز طره‌ات اینک به رخ کلف

شاهی تو وز کاکلت اینک به فرق تاج

مژگان تو سنان و دو چشمان دو ترک مست

زلف تو صولجان و دو پستان دو گوی عاج

ای شه به شهر حسن تو باید ز جان گذشت

کآنجا به غیر جان نستانی ز کس خراج

در جان چو درد تست به درمان چه حاجت است

در دل چو زخم تست به مرهم چه احتیاج

با جان همان کنی که کند برق با گیاه

با دل همان کنی که کند سنگ با زجاج

بی او (سحاب) خواب نیاید به دیده‌ات

گر از پرند بالش و از پرنیان دواج