تا به کی باشد به بزم غیر یا در کوی دوست؟
دوست در پهلوی غیر و غیر در پهلوی دوست؟
تا که پیغامی برد از دوست سوی دوستان
زآنکه کس جز دشمن ما ره ندارد سوی دوست
دل ز خوی دوست نالد نی ز خوی آسمان
کهآسمان این دشمنی آموختهست از خوی دوست
چون بر او کردم نظر برداشت چشم از روی غیر
دوست شرم از روی دشمن کرد من از روی دوست
قمری است و سرو ما و قامت موزون یار
عندلیب است و گل و ما و رخ نیکوی دوست
آنکه خوانندش هلال و بدر، میدانی که چیست؟
بدر روی دلستان است و هلال ابروی دوست
بر سر کویش از آن باد صبا را ره نداد
تا به من دیگر ز کوی دوست نارد بوی دوست
دل بهجان آمد (سحاب) و جان مرا بر لب رسید
بیرخ جانبخش دلبر بیقد دلجوی دوست