سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

یاد بی تابی روز وصل یار آمد مرا

چون بگوش افغان بلبل در بهار آمد مرا

جان و دل بی تاب زلفی تابدار آمد مرا

بی قراری آفت صبر و قرار آمد مرا

کار تا مشکل نشد در عشق مرگ آسان نشد

عقده های کار من آخر بکار آمد مرا

یاد عیش روزگار وصل پاداشش چه بود؟

آنچه بر سر از جفای روزگار آمد مرا

رفت و دل برد از من و اکنون غمش ریزد ز چشم

قطره های خون که از دل یادگار آمد مرا

با تو تا روز شمار افغان که نتوانم شمرد

غصه های دل که بیرون از شمار آمد مرا

بر سرت گفتا که آیم امشب و بر سر (سحاب)

آنچه از هجران نیامد زانتظار آمد مرا