فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۶

از بسکه چو سرو چمن آزاده منم

چون سایه سرو خاک افتاده منم

گر عیب نبود راستی پس از چیست

بی چیز و تهی دست و گدازاده منم