فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

حلقه زلفی که غیر تاب ندارد

تا چه کند با دلی که تاب ندارد

کشمکش چین و اضطراب بشر چیست

گیتی اگر حال انقلاب ندارد

مجلس ما را هر آنکه دید به دل گفت

ملت جم، حسن انتخاب ندارد

خانه خدا یا به فکر خانه خود نیست

یا خبر از خانه خراب ندارد

خواجه پی جمع مال و توده بدبخت

هیچ بجز فکر نان و آب ندارد

زور به پشت حساب مشت زد و گفت

حرف حسابی دگر جواب ندارد

فرخی از زندگی خوش است به نانی

گر نرسد آن هم، اضطراب ندارد