کاخِ جورِ تو گر از سیم بنایی دارد
کلبهٔ بیدرِ ما نیز صفایی دارد
همچو نی با دلِ سوراخ کند ناله ز سوز
بینوایی که چو من شور و نوایی دارد
در غمِ عشق تو مردیم و ننالیم که مَرد
نکند ناله ز دردی که دوایی دارد
پا نهد بر سر خوبانِ جهان شانهصفت
هر که دست و هنرِ عقدهگشایی دارد
آتشِ ظلم در این خاک نگردد خاموش
مَهدِ زرتشت عجب آب و هوایی دارد
گر به کامِ تو فلک دور زند غرّه مشو
که جهان از پیِ هر سور عزایی دارد
پس چرا از ستم و جور چنین گشته خراب
آخر این خانه اگر خانهخدایی دارد