ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۵۰ - علت اینکه زحل چرا روزها دیده نمی شود

همچو اختر روز کاندر آسمان

نی ز جرم و نی ز نور آن نشان

گفت با کیوان یکی ایوان نشین

کای در ایوان فلک مسند گزین

ای ز نورت چرخ هفتم راضیا

هفت گردون از بهایت بابها

بینمت شبها در این نیلی حصار

نور افکن از یمین و از یسار

اندرین میدان به جولان و طرید

در امان از لیت لیت و کید کید

گاه می تازی ز مغرب سوی شرق

گاه کشتی می کنی در غرب غرق

گاه با بهرام سفاکی به جنگ

گه در آغوش آوری ناهید تنگ

گاه با ماهی به مهر و گه به خشم

گاه در چشمک زدن هر سو به چشم

خور ز خاور چون برون آورد سر

نی ز تو ماند نشانی نی اثر

نی تو پیدا در سمک نی در سما

می ندانم می گریزی تا کجا

یا شوی در روز فانی ای عجب

بسته گویا جان تو با جان شب

یا بود خورشید عزرائیل تو

یا تو هابیلی و آن قابیل تو

گفت نی نی من همان هستم که شب

در فلک بودم به صد شور و طرب

نی گریزم نی شوم فانی و نیست

نی ز خورشیدم گله نی داوری ست

لیک پیش هست او من نیستم

او اگر خود هست پس من چیستم

پیش نور او نتابد نور من

دیده ها گردند ازین رو کور من

دیده ای کان نور را بینا شود

کی دگر بر چهره ی من وا شود

هر که دید آن نور با صد زیب و فر

نور من کی دید او را در نظر

قطره را بینی اگر تنها بود

چون به بحر افتاد کی پیدا بود