ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۳۳ - بقیه حکایت حضرت شعیب

گفت حق چون گریه ات از غم سرشت

نی ز بیم دوزخ و شوق بهشت

نی گریزانی ز آتشهای من

نی گرایی سوی جنتهای من

گریه های های های از بهر چیست

دیده های خونفشان از بهر کیست

کور گشت از گریه چشمانت چرا

لاله گون شد طرف دامانت چرا

خون دل خون گشته ات از یاد کیست

جان ناشاد تو آیا شاد کیست

گفت آوخ گریه ام از شوق توست

گردن من در کمند طوق توست

آتش شوق تو جانم برفروخت

هرچه بود از بیم و امیدم بسوخت

چون مرا در بزم قربت راه نیست

این لبانم لحظه ای بی آه نیست

دیده گر گرید به یاد کوی توست

بال اگر بر هم زند جان سوی توست

پرتو حسنت تجلی کرد و رفت

سینه را جز از تو خالی کرد و رفت

رفت از یادم بهشت و نار تو

من نمی خواهم بجز دیدار تو

هرچه جز یاد توام فرموش شد

لب ز غیر نام تو خاموش شد

دیده چون از نور رویت دور شد

تیره گشت و تار گشت و کور شد

روز و شب در مهر و مه نگریستم

یاد رویت کردم و بگریستم

تا مرا در بزم وصلت راه نیست

ای بسا دیگر که من خواهم گریست

گریم ای پس دور از آن انوارها

کور گردد گر دو چشمم بارها

گریه خواهم کرد هر شام و سحر

کور گردم گر دو صد بار دگر

دیده ای دور از جمالت کور به

شمع ما بی روی تو بی نور به

دیده ها بینا و روشن خوش بود

لیک همچون طلعت دلکش بود

آری آری دیده بینا بایدی

لیک اگر آن چهره زیبا بایدی

دیده می خواهم ولی با روی تو

سرمه می خواهم ز خاک کوی تو

ظلمت اندر ظلمت است این روزگار

چون شبان تیره تاریکست و تار

آری آری این هیولا و صور

چیست غیر از ظلمت و تاری دگر

اینجهان خود از نفور و ظلمت است

ظلمت جسمیت مادیت است

نور آن محفل جمال کردگار

اولیای حق مرآن را راه دار

شمع دان آن نور و فانوسش ولی

بزم و فانوس از شعاعش منجلی

بلکه ذره ذره اجزای وجود

هست فانوسی از آن شمع شهود

گر دل هر ذره ای بشکافتی

نور آن طلعت در آنجا تافتی

او بود نور زمین و آسمان

سوره ی نور ارنخواندستی بخوان

گر نه با هر ذره نور اوست یار

کی در این ظلمت سرا شد آشکار

ظلمت و نورند ضد یکدگر

واسطه نبود میانشان راهبر

کی ز ظلمت کس نشانی یافتی

پرتو نور ار نه بر آن تافتی

دیده ای بینا نبیند در جهان

ذره ای الا که بیند نور آن

می نبیند دیده های کور و مور

اندرین ذرات عالم هیچ نور

چون تو کوری و ضریر ای خواجه تاش

گو همیشه ظلمت دیجور باش

چون شبست و محفل تار و دژم

کور باشد گر تورا دیده چه غم